آنکه دارای پایی کوتاه است، (فرهنگ فارسی معین)، حیوانات اهلی که پای کوتاه دارند مقابل بلندپا، حیواناتی مانند گوسفند و بز و میش و طیور خانگی چون ماکیان و بوقلمون و اردک، مقابل بلندپا، مانند اسب و اشتر، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کوتاه قد، (فرهنگ فارسی معین)، جانوری است مانند گوزن خالهای درشت دارد وشاخ او نیز همچو شاخ گوزن شاخ شاخ می باشد، (برهان) (آنندراج)، او را کوتاه پای هم گویند، (برهان)، و آن را کوتاه لنگ نیز گویند زیرا که لنگ به کسر لام به پارسی دری به معنی پای است و پای او کوتاه است و آن را کوتاه بال نیز گویند زیرا که بال مخفف بالا است و بالا به معنی قد است، (آنندراج)، و رجوع به کوتاه پاچه و کوته پاچه و کوته پا شود، به معنی خرگوش هم آمده است با آنکه دست خرگوش کوتاه است نه پای او، (برهان)، خرگوش را نیز کوتاه پای گویند و حال آنکه پای او بلند است و دست آن کوتاه پس بایستی که خرگوش را کوتاه دست گویند، (آنندراج)، خرگوش، (ناظم الاطباء)
آنکه دارای پایی کوتاه است، (فرهنگ فارسی معین)، حیوانات اهلی که پای کوتاه دارند مقابل بلندپا، حیواناتی مانند گوسفند و بز و میش و طیور خانگی چون ماکیان و بوقلمون و اردک، مقابل بلندپا، مانند اسب و اشتر، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کوتاه قد، (فرهنگ فارسی معین)، جانوری است مانند گوزن خالهای درشت دارد وشاخ او نیز همچو شاخ گوزن شاخ شاخ می باشد، (برهان) (آنندراج)، او را کوتاه پای هم گویند، (برهان)، و آن را کوتاه لنگ نیز گویند زیرا که لنگ به کسر لام به پارسی دری به معنی پای است و پای او کوتاه است و آن را کوتاه بال نیز گویند زیرا که بال مخفف بالا است و بالا به معنی قد است، (آنندراج)، و رجوع به کوتاه پاچه و کوته پاچه و کوته پا شود، به معنی خرگوش هم آمده است با آنکه دست خرگوش کوتاه است نه پای او، (برهان)، خرگوش را نیز کوتاه پای گویند و حال آنکه پای او بلند است و دست آن کوتاه پس بایستی که خرگوش را کوتاه دست گویند، (آنندراج)، خرگوش، (ناظم الاطباء)
مثل کوتاه پاچه و بعضی به معنی خرگوش گفته اند، (آنندراج) : بود به سرپنچۀ آهوربای دست درازیش به کوتاه پای، امیرخسرو (در تعریف یوز، از آنندراج)، از خدنگ وی ارچه در هرجای آهوان می شدند کوته پای، امیرخسرو (از آنندراج)، و رجوع به کوتاه پا و کوتاه پاچه شود
مثل کوتاه پاچه و بعضی به معنی خرگوش گفته اند، (آنندراج) : بود به سرپنچۀ آهوربای دست درازیش به کوتاه پای، امیرخسرو (در تعریف یوز، از آنندراج)، از خدنگ وی ارچه در هرجای آهوان می شدند کوته پای، امیرخسرو (از آنندراج)، و رجوع به کوتاه پا و کوتاه پاچه شود
آنکه دستش به مراد و مطلوب نرسد. نامراد. ناکام. (فرهنگ فارسی معین) : بدسگالان تو از هر شادیی کوتاه دست مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز. سوزنی. میان دو بدخواه کوتاه دست نه فرزانگی باشد ایمن نشست. (بوستان). زلیخای جهان کوتاه دست است اگر پیراهن تن کنده باشی. صائب (از آنندراج). ، نامتجاوز به مال و عرض کسان. (فرهنگ فارسی معین). بادیانت. (ناظم الاطباء). خویشتن دار. پرهیزگار. که کف نفس دارد: اگر خواهی دراززبان باشی، کوتاه دست باش. (قابوسنامه). بلندهمت و کوتاه دست دستوری که قدر چرخ بلند است پیش او کوتاه. امیر معزی (از آنندراج). و آنچه عبداﷲ عامر کرد عوام گویند همه عبداﷲ عمر کرد و او خود زاهد و کوتاه دست بود از دنیا و طلب جاه و نعمت. (کتاب النقض). به پیروزی عقل کوتاه دست به خرسندی زهد خلوت پرست. نظامی. قوی بازوانند و کوتاه دست خردمند و شیدا و هشیار و مست. نظامی. ، غافل و سست و ضعیف. (ناظم الاطباء). ناتوان: گر توانا بینی ار کوتاه دست هر که را بینی چنان باید که هست. سعدی (کلیات چ مصفا ص 856). چه خوش گفت درویش کوتاه دست که شب توبه کرد و سحرگه شکست. سعدی (بوستان)
آنکه دستش به مراد و مطلوب نرسد. نامراد. ناکام. (فرهنگ فارسی معین) : بدسگالان تو از هر شادیی کوتاه دست مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز. سوزنی. میان دو بدخواه کوتاه دست نه فرزانگی باشد ایمن نشست. (بوستان). زلیخای جهان کوتاه دست است اگر پیراهن تن کنده باشی. صائب (از آنندراج). ، نامتجاوز به مال و عرض کسان. (فرهنگ فارسی معین). بادیانت. (ناظم الاطباء). خویشتن دار. پرهیزگار. که کف نفس دارد: اگر خواهی دراززبان باشی، کوتاه دست باش. (قابوسنامه). بلندهمت و کوتاه دست دستوری که قدر چرخ بلند است پیش او کوتاه. امیر معزی (از آنندراج). و آنچه عبداﷲ عامر کرد عوام گویند همه عبداﷲ عمر کرد و او خود زاهد و کوتاه دست بود از دنیا و طلب جاه و نعمت. (کتاب النقض). به پیروزی عقل کوتاه دست به خرسندی زهد خلوت پرست. نظامی. قوی بازوانند و کوتاه دست خردمند و شیدا و هشیار و مست. نظامی. ، غافل و سست و ضعیف. (ناظم الاطباء). ناتوان: گر توانا بینی ار کوتاه دست هر که را بینی چنان باید که هست. سعدی (کلیات چ مصفا ص 856). چه خوش گفت درویش کوتاه دست که شب توبه کرد و سحرگه شکست. سعدی (بوستان)
بر وزن و معنی کوزپشت است که به عربی هضبه خوانند. (برهان). کج و خمیده و کوزپشت. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف ’کوزپشت’ است، ولی لغتاً صحیح می نماید. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، قوی پشت. (از فرهنگ فارسی معین)
بر وزن و معنی کوزپشت است که به عربی هضبه خوانند. (برهان). کج و خمیده و کوزپشت. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف ’کوزپشت’ است، ولی لغتاً صحیح می نماید. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، قوی پشت. (از فرهنگ فارسی معین)
آنکه دستش بمراد و مطلوب نرسد نامراد ناکام: زلیخای جهان کوتاه دست است اگر پیراهن تن کنده باشی. (صائب)، نا متجاوز بمال و عرض کسان: بلند همت و کوتاه دست دستوری که قدر چرخ بلند است پیش او کوتاه
آنکه دستش بمراد و مطلوب نرسد نامراد ناکام: زلیخای جهان کوتاه دست است اگر پیراهن تن کنده باشی. (صائب)، نا متجاوز بمال و عرض کسان: بلند همت و کوتاه دست دستوری که قدر چرخ بلند است پیش او کوتاه